جدول جو
جدول جو

معنی رنگ دکتن - جستجوی لغت در جدول جو

رنگ دکتن
باز آمدن دوباره رنگ به چهره پس از بیماری یا وحشت و ترس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ کَ دَ)
بیرنگ کردن. بی رونق کردن:
ترسم که شکستی به گلستان تو آید
زآن آه که رنگ گل خورشید شکستم.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَتْ تُ دَ)
پریدن و دگرگون شدن رنگ چیزی. بیرنگ شدن. رنگ اصلی چیزی تغییر پیدا کردن. رنگ پریدن. رنگ باختن. رنگ ریختن. رنگ گسیختن. رنگ برخاستن. رجوع به همین ماده ها شود:
نه بهفت آب که رنگش بصد آتش نرود
آنچه با خرقۀ زاهد می انگوری کرد.
حافظ (از آنندراج).
ز رویم وقت رفتن می رود رنگ
که می ترسم برآرد تیغ او رنگ.
کمال خجندی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
بستن مادۀ ملون مخصوص به موهای سر و صورت برای سیاه کردن آن. رجوع به رنگ ذیل معنی وسمه و حب النیل شود، فایده برداشتن. نفع گرفتن
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ تَ)
بهره و نصیب جستن از چیزی. (بهار عجم). رجوع به رنگ ذیل معنی بهره و نصیب شود:
در و دیوار بوی گل گرفت از جستن رنگش
ز سیلابی که زآن کو بگذرد رنگ گلاب آید.
محمداسحاق شوکت (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَتْ تُ بُ دَ)
رنگ بخشیدن. رنگ کردن:
بیاسود یک هفته بر جای جنگ
به یاقوت می روی را داد رنگ.
نظامی (از آنندراج).
، رنگ پس دادن. رنگ از دست دادن، رنگ گرفتن یا ستاندن. متغیر شدن رنگ بسبب خجالت و انفعال. (آنندراج). رجوع به رنگ گرفتن شود:
می دهد رنگی و رنگی می ستاند هر زمان
بس که دارد انفعال از چهرۀ دلدار گل.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَتْ تُ بَ گِ رِ / رَ تَ)
دارای رنگ بودن:
از آن عاشق به آتشهای رنگارنگ می سوزد
که آن روی لطیف از هر نگه رنگی دگر دارد.
صائب (از آنندراج).
، بهره و نصیب داشتن از چیزی. رنگ جستن. (آنندراج). رجوع به رنگ ذیل معنی بهره و نصیب شود:
مرا دل ده که من سنگی ندارم
ز تو جز خون دل رنگی ندارم.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
ز خون ما نگردد تیغ رنگین
سلیم از ما کسی رنگی ندارد.
محمدقلی سلیم (از بهار عجم).
ز عشق رنگ نداری به دوست رو منما
سرشک اگر ز رخت رنگ کهربا نگرفت.
کلیم (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگ رفتن
تصویر رنگ رفتن
پریدن و دگرگون شدن رنگ چیزی، بیرنگ شدن، رنگ ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
تلوينٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
Tinge, Tint
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
teinter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آغاز حرکت در راهی نمودن، راه افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره شدن لباس یا مجروح شدن بدن در اثر برخورد با اجسام تیز
فرهنگ گویش مازندرانی
در تنگنا قرار گرفتن، به سختی افتادن، گیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین گیر شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
اسهالی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
色をつける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
teñir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
окрашивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
färben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
фарбувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
farbować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
给...上色
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
tingir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
tingere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
kleuren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
לצבוע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
रंगना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
mewarnai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
رنگنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
রঙ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
ทาสี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
kupaka rangi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
renk vermek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
색을 입히다
دیکشنری فارسی به کره ای